پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
نوشته شده در 26 مرداد 1398
بازدید : 243
نویسنده : ...

حالا که آفتاب نیم‌روز بالکن اتاقم را روشن کرده و بیرون از این اتاق، درخت انجیرِ توی حیاط با نسیم‌های تابستانی تکان می‌خورد و دمنوش‌ام زیر باد کولرگازی آرام‌آرام سرد می‌شود، به این فکر می‌کنم که همین را آرزو کرده بودم که غول چراغِ کائنات برآورده‌اش کرده؟ این که هر روز صبح به قصد «نوشتن» از خانه بیرون بزنم و به میزی برسم که صاحبش، تنها انتظارش از من فکر کردن است و نوشتن. ایده‌آل‌ترین شغل همین است؟ روزی هشت ساعت فکر کنی و ثمره‌ی فکرهایت را به کلمه تبدیل کنی و «نویسنده» خطاب‌ات کنند؟
دنبال بهانه‌ می‌گردم برای غر زدن. خودِ برترم فرمان می‌دهد: «خفه شو و ممنون باش که پشت این میز معمولی نشسته‌ای و دور و برت را کلمات و کتاب‌ها احاطه کرده‌اند.» راستش خودِ برترم حتی وقتِ نصیحت کردن هم از کلمات قلنبه سلنبه و ادبی استفاده می‌کند.

از دمنوشِ گل‌گاوزبان و چای‌سبزم می‌پرسم: «واقعا نویسنده‌ام؟» یک برگ وا رفته‌ی گل‌محمدی می‌آید لبِ ماگِ گربه‌ای: «آره خره!» و یادم می‌آید خیلی وقت است هر جا می‌رسم و هر فرمی که زیر دستم می‌آید، یکی از جاهای خالی را با عجیب‌ترین و دست‌نیافتنی‌ترین و ساکت‌ترین شغل دنیا پر می‌کنم: نویسنده!

لعنت به من که یدک کشیدن عنوان «نویسنده»، عذاب‌ وجدان داستان‌های نیمه‌کاره را بیدار می‌کند.
مشق امروزم این است که برای گروهی از مخاطب‌ها بنویسم چطور می‌توانند نویسنده شوند.
خودم چطور با نوشتن آمیختم و حالا جز جداناپذیر زندگی‌ام شده؟ به ظهرهای روشن پنج‌سالگی‌ام برمی‌گردم که مامان با حوصله جک و لوبیای سحرامیز را می‌خواند و کمکم می‌کرد با جک به جهانی عجیب و پراتفاق قدم بگذارم. بی‌اغراق می‌گویم که نوشتن من را به جهانی از جنسِ جهان جک هدایت می‌کند: آرام و در عین حال عجیب و پراتفاق. 






مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: